جوان اول دانشکده بودیم. تا فولانی اومد. گفتیم خب منطقیه دیگه. یه آقایی با این کمالات. مام که اون جور. خب باید عاشقش شیم دیگه. اومد قبل این که سلام کنه گفتیم شمایلت چه نیکوست! خندید گفت مال شما بهتره. رفت. عین رفتن جان از بدن، دیدم کهجانم میرود... از فردا دیگه نشد از یادش منفک بشیم. هی نگاش کردیم. نشستیم روبهروش هی از دور پاییدیم. واسهش زیر لبی دوبیتی گفتیم. رفت و اومد کردیم. طنز پارسی انداختیم در جلوت و خلوت. راه رفتیم رو ریل. رو جدولا. نیلبک مهرههای پشت. کودکان تو همانا آغوش خویش وقتی کسی حواسش نبود. تو گرما، سرما، شبان و روزا، پشت خط موزائیکا، جلو ش یه جایی......
ادامه مطلبما را در سایت یه جایی... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ifsomewheree بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 2:21